شروع زندگی عاشقانمونشروع زندگی عاشقانمون، تا این لحظه: 10 سال و 5 روز سن داره

برای کنجدی که هنوز وجود نداره

هفتمین ماه نیومدنت

سلام فرزندم سلام مامانم ببین چقدر مامانت رو برای داشتنت اذیت میکنی میدونم میایی، زود هم میایی......... من همچنان منتظرم و امیدوار  ...
18 خرداد 1395

همینجوری

سلام خوشگل مامان... خوبی عزیزم؟ دیروز دوباره رفتم دکتر و دوباره سونوی واژینال و خبر نابودی کیست  فعلا بهم قرص داده تا چند روز استفاده کنم همین....   ...
19 ارديبهشت 1395

سال 1395

سلام کنجدم،خوبی مامانی؟ عید 95 هم اومد و من همچنان چشم انتظار نشونه هایی از بودنت امیدوارم توی این سال خدا دامن همه رو سبز کنه علی الخصوص دوستم که الآن شش ساله دلش نی نی میخواد و هنوز موقعش نرسیده عید هم مثل هر سال به دید و بازدید گذشت بعلاوه یه سفر چهار روزه به اراک بخاطر عروسی نسیم(انشالله خوشبخت بشن) دیروز به خاطر لک بینی هایی که داشتم رفتم پیش خانم دکتر سعیدی،سونوی واژینال کرد و متوجه یه کیست تپل مپل توی تخمدون راستم شدیم،البته مورد خاصی نیست و از دیشب خوردن قرصهارو شروع کردم که انشالله سر یک ماه از بین بره نمیدونم چرا یه حسی داره نزدیک شدن اومدنت رو بهم نوید میده  حتی این حس هم برام قشنگه مادرم  دوستت دار...
22 فروردين 1395

همینجوریای زندگیمون

سلام عزیزم چه خبرا؟؟؟؟؟ نمیدونم الآن که این مطالب رو میخونی چند سالته؟ کجایی؟ توی چه موقعیتی هستی؟؟؟ حال و روزت چطوره مامان؟ از اومدنت به این دنیا راضی هستی؟ مامانم از من به تو نصیحت زندگی رو سخت نگیر خوش باش خوش بگذرون بخدا اینجوری خیلی حال میده، زندگی میگذره پس فقط سعی کن خوش بگذرونی دقیقا مثل کاری که الآن من و بابایی داریم انجام میدیم شما که فعلا شرفیاب نشدید توی دل مامانی و ما همچنان منتظریم الآن روزهای آخر سال رو داریم میگذرونیم،هیچی هم خرید نکردیم،دست به سیاه و سفید هم نزدم،هنوز برنامه ای هم برای سفره هفت سین امسالم ندارم... کلا داریم زیادی خوش میگذرونیم    دیگه نوشتنم نمیاد ..... ...
16 اسفند 1394

روزهای زندگی ما

سلام کنجدم،خوبی قربونت برم؟؟؟ مامانی هم الآن حالش خوبه و روزای خوبی رو داریم با بابایی میگذرونیم،خدارو شکر تنمون سالمه و دلمون خوش فقط فقط شمارو کم داریم که به امید خدا زود زود با دل خوش میایی توی دل مامانی هفته گذشته عروسی پسردایی امید بود با آزاده مهربون که امیدوارم خوشبخت و عاقبت بخیر بشن دیشب هم من و بابایی و مصطفی و محمد رفتیم خونشون و اولین مهموناشون شدیم یکشنبه ای هم که گذشت ولنتاین بود و روز عشق که بابایی رو با یه مهمونی کوچیک و یه هدیه سوپرایز کردم،بابایی خیلی خوشحال شد،واقعا از خوشحالی پدرت خوشحاااااال میشم ،در کل شب خوبی بود فردا هم اولین سالگرد دایی حافظ هستش خدا رحمتش کنه دیگه همین دیگه روزامون داره با آرامش...
28 بهمن 1394

سومین ماه انتظار

اینم از سومین ماه انتظارمون که با نشون دادن یه خط روی بیبی چک به پایان رسید نمیدونم چند ماه دیگه میایی... نمیدونم بعد از گذشت چند ماه نتیجه منفی بازهم به چند قطره اشک بسنده میکنم ... باز هم میگم توکل به خدا... بازهم میگم حتما یه خیری توش بوده ... خدایا به داد کسانی برس که سه ماه که هیچی چند ساله چشم انتظارن.........
12 بهمن 1394